فصل انقطاع از شعر (بخش دوم)
آرمان میرزانژاد
هدف از اعلامِ عبارتِ هشدار دهندهء «فصل انقطاع از شعر» به معنای «مرگِ شعر» نیست، یا اظهار حکم مطلق گرا و ساده لوحانهی «پایان شعر»، یا دستوری به اصطلاح حاکمانه برای«ممنوعیتِ شعرسُرایی»، بلکه تلاش عمده رونمایی از تردیدی پدیدارشناسانه به اثر وجودی شعر در دوره وارونگی و اعوجاج ارزشهای کنونی بشر است؛ تردیدی فلسفی که به «دورهی تعلیق شعر» گواهی میدهد و طرح این عوامل و نشانههای وابریدگی از شعر، به معنای«امتناع از سرودن شعر از سوی شاعری خاص» نیست، بلکه این ورشکستگی شعر دربرابر رخدادها و ساختارهای حاکم است، ساختارهایی که شرایطی بحرانی، و روندی یکسره یک سویه و مصرف گرا با انگیزه های هدونیستی را فراهم آورده اند، که تجمیع این وضعیات و سایر مباحثی که بعدتر طرح خواهد شد، باعث انقطاع غیرارادی/ ارادی انسان از هنر شعر سرایی می شود که پیش از شروع «بحران فراگیر بیماری کرونا» نیز وجودی بیرونی، تاریخمند و پدیدارشناختی داشته است.
تلاش دیگر پرسشگری مُجدانه از پایه های نظری این گفتمان است که تا چه میزانی شعر به مثابهِ یک پدیدهی اساسا محل نزاع و مناقشه، در جوار سایر پدیدارهای احاطه کننده، مجال اثبات و تحقق خویش را فراهم می آورد؟ که این خود یک پرسش فلسفی است و نیاز به توضیحی اثباتی و ادراکی چندگانه نگر دارد.
۱- نقش سلبی پدیدارها در ایجاد انقطاع
طرح این پرسش که چگونه پدیدارهای گوناگون می توانند در ایجاد «فصل انقطاع از شعر» موثر باشند؟ ما را از کنه موضوع با رویکردی پدیدارشناسانه درنحوهی برخورد پدیدارها با یکدیگر روبه رو می سازد.
انقطاع در ذات هستی است، بدون انقطاع حرکت و جهش و در نتیجه سیر تکاملی هستی و دیگرشدگی انسان بی معناست، انقطاع در تاریخ زمین شناسی، دوره های نوع شناسی انسان، در سطوح معرفت شناختی فلسفی و فرایند علمی و تکنولوژیک نیز وجودی عینیت یافته داشته است.
انقطاع بی/ با اختیار و اراده انسانی در کُنهِ تاریخ و روال زمانی زندگی اش حادث شده است. هر یک از دورهها در تاریخ، شکل و محتوای متداول خود را داشته است، اما دگرگونگی هایی که مسیر تاریخ را تحت سلطه خود قرار می دهند سبک زندگی، مناسبات فردی و اجتماعی، طرز نگرش، وضع کار و جهان بینی افراد را به چیزها تغییر می دهند، انقطاع ماحصل تغییر است و برعکس.
در هر انقطاعی نسبت به امر پیشینی تضاد دیالکتیکال حکم فرماست، تضادی که نسبت به موقعیت پیشین موضع نفی میگیرد تا مجال وجود و وجوب بیابد. از منظری فلسفی انقطاع در حرکت و صیرورت چیزها رخ می نمایاند، به واسطه حرکت از نقطه ای به نقطهی دیگر انقطاع عارض میشود، آن هم به واسطهی غلبهی پدیدارهای نیرومند جدید به پدیدارهای زوال یافته پیشینی. و این سیر نامتناهیِ کشمکشِ بینِ پدیدارها تا زمانی که هستی وجود دارد ادامه می یابد.
در هر انقطاعی عناصری از وضع پیشین وجود دارد که پیوستگی خطی زمان را تایید میکند، اما پیوستگی و عادت به زمان، همواره در خطر تهدید گسستگی یا انقطاع قرار دارد، دگرگونگیها و انقلابها، برسازندگان این تهدید پدیدارشناختی هستند. نیرومندی پدیدارهای خارجی در محتوا و در شکل هر اثر ادبی نیز متصرف میشوند و مواردی را نیز در روند حذفی قرار میدهند، شعر نیز وجود مطلق، سُلب شده و نفوذناپذیری در میان این پدیدارها نداشته و محتوای آن در ادوار تاریخی یکسان و شکل آن نیز پیوسته به یک فرم نبوده است ورای تغییرات در بستر محتوا و شکل شعر، انقطاع در توجه و رغبت مخاطب به شعر نیز در دورههای تاریخی، به مثابه دوران «فترت» رخ داده است. رخداد «فترت» در تاریخ ادبیات و بروز مکاتب و سبک های مختلف خود مبین انقطاعی ادبی است.
این نکته را نیز باید اضافه کرد که بدون انقطاع از ساختارهای ثابت تاریخی، خلاقیت و حیات ادبی و هنری امکان پذیر نیست، چنان که بدون ادراک تحولات و تغییرات درونی تاریخ و فهم پدیدارهای تعیین کنندهی این دگرگونیها، نمی توانیم مدعی فهم تجدد و یا ابداع امری نو باشیم، درک عملی تحولات تاریخی، و غلبه بر آن چه در مسیر تاریخ اتفاق افتاده است می تواند خلاقیتی در جهت به گرایی برای آفرینشگر ایجاد نماید.
۲-نقش امر روزمره در ایجاد انقطاع
اساسا روزمرگی پدیده ایست در ستیز با وجوهات تمدنی، و به عنوان وضعیتی پدیدارشناختی در دوران مدرن و پسامدرن بدل به کلیتی نیهیلیستی شده است که به تدریج و در شوندی منفی قوهی نبوغ و استعداد انسان برای آفرینشگری را در مسیر خنثی سازی قرار داده و هستی انسان را در مسیر زیستِ بیمعنایی در تگنا گذاشته است.
نظام سرمایهداری و سیاست حاکم بر آن به عنوان یک اَبرپدیده که سازندهی نهادها، ساختارها و گفتمان های وابسته به آن است چرخه تسلسلِ روزمرگی و انباشت سود را به مثابه یک فضیلت در جامعه جهانی به دست گرفته است.
این پدیده عقیم کننده در زیر مجموعهی خود، جمعی از پدیدارها را با تمامی تضاد و تناقض هایش در برگرفته، و حتی زمان زندگی انسان دوره مدرن و پسامدرن را به تصرف خود در آورده است. با این همه در این سو، چنین پدیدهی زمین گیری به هیچ وجهی از سوی تکنوکرات های ادبی ما، با نگرشی آسیب شناسانه، و به عنوان نیرویی جهت یافته و احاطه گر مورد تردید قرار نگرفته است. حیات و تخیل شاعرانه هم در زیر چرخ دندههای ماشین روزمرگی شرایط غم انگیزی پیدا کرده است.
روزمرگی نه تنها امری متضاد با آرمان مرفه طلبی بشری است، بلکه در سترون سازی هر گونه آرمان انسانی والا تصرف عدوانی ای دارد؛ در صورتی که برحسب ظاهر تمامی تلاش انسان در امور وابسته به شغل یا کار مادی، به دست آوردن رفاه و آرامش نسبی است، اما روالی که به روزمرگی ختم می شود در تلاش برای استمراربخشی به خواست ها و نیازهای انسانی است ولی از آن سو اراده و خواست به بقای مادی، مسائل معنوی را در خطر انداخته است.
روزمرگی آفت پیوستگی و امتداد امور معنوی است، پدیدهی روزمرگی و نیروی خلاقیت کُش آن، کم تر از تباهی سازی کیفیتِ زیستی و هدر رفتنِ نیروی آفریشنگری ادبی یا هنری، در زیر سایه ی سیاه استبداد نیست، روزمرگی خود نیز شکلی اجتناب ناپذیر از استبداد است، چرا که در دوایر محکومانهای انسان را اسیر پاسخ دهی های ضروری پنداشته شده خود می کند.
یکی دیگر از سرچشمههای زوالِ امکانِ آفرینشگری، ساختارهای مدرن زندگی و تمدن کنونی بشر است، ساختارهایی که به انسان مدرن کنشگر، آزادی فراروی از این وضعیت ضدتمدنی را نمیدهد و او را در دام ملال و خستگی و دغدغههای ذهنی فرسایشی گرفتار میسازد.
از دیگر سو ما بیشتر با صورتهای به محاق رفته تمدنی در چنین جهان تبه کاری مواجه ایم جهانی که در تضاد با آرمانهای هومانیستی که دوره ای شعار مدرنیته بود در جهت ضدیت با خود قرار گرفته و این سیر تمدن زدایانه خود مصادیق انقطاع را در زندگی روزمره به وجود میآورد.
و با این همه انسانها به ناگزیر و ناخواسته در این چرخه نسبت به فعالیتهای ادبی و هنری دچار وضعی انقطاعی میشوند، انقطاع از تولید کنندگی و در پیوستار با روزمرگی و مصرف گرایی.
وضعیت شغلی ناهموار و کار در شرایط سخت، اوضاع اقتصادی نامناسب، از دیگر عوامل روزمره زدگیست، دورهای که ساختارهای مسلط اقتصادی بر سبک و رویه زندگی فردی و اجتماعی افراد و فرهنگ زیستی آن تاثیری انکار ناپذیر داشته؛ این موارد به مثابه عوامل «سلبیت ساز» با هجوم پدیدارهای نوظهور و گوناگون، «شعر» را در سایه و حاشیهی ناامنِ روزمرگی، و اضطراب هستی شناسانه کشانده است.
از دیگر سو انسان در تمامی لحظات زندگانی خود شاعر نیست و انقطاع امری نیست که صرفا در ساختارهای تاریخی و زمان های ماضی اتفاق بیافتد. انقطاع در صورت استمرار تجربه امر شاعرانه نیز رخ میدهد، این گزاره مطلق گرایانه و این تصویر همواره ثابت ذهن ما که «شاملو شاعر بوده است» به این معنا نیست که شاعر در تمامی لحظات شبانه روز شعر نوشته است! در فواصل زندگی روزمره هم آن حالت از بودن، حالت شاعری همواره وجود ندارد و این موضوع به ناگزیر مساله انقطاع از شعر را جلوه گر مینماید.
۳-نقش امر سیاسی در ایجاد انقطاع
ما دراین جا به نقش تهدیدگرانه امر سیاسی و نفوذ آن در جامعه استبدادزدهای میپردازیم که ساختار توتالیتاریسم بر آن حاکم بوده، و غالبا چنین سیاستی با اِعمال تصرف در نوشتار و پیشنهادات اصلاح گرانه بدون درنظر گرفتن منطق دیگرگون نوشتار، سعی میکند حتی در روایت، محتوا و به ویژه واژگان مورد نظر شاعر در متن دخالت کند، و با این کار به شیوهی یک جانبه به بهتر سازی یا پاک سازی شعر به زعم نظام باورهای خود بپردازد آن هم در مدار نامعلوم میعارهای نامکتوب خود.
این عمل از سوی ساختارهای حاکم فرهنگی و ذهنیت های ایدئولوژیکِ معطوف به سلطه یا ارزش داوری تئولوژیک در خصوص چگونه سرایی شاعر، تا حدود قابل ملاحظهای به مداخله قانونی امر قدرت و در نتیجه به عدم آزادی شاعر منجر شده است.
دخالت قوانینی که ناشی از برساختههای ذهنی و التقاطی است وکارکرد ماشینهای حذف را بیشتر از کارکرد آزادانه شاعر و شعرآزاداندیشانه تضمین میکند و ای دریغ که حذف به هر معنا و شکلی هیئتی قانونمدارانه به خود گرفته است.
امر قدرت در دهههای اخیر در قالب ساز و کارهای ممیزی، همواره در پی طهارت و عفیف ساختن اخلاقی شعر بوده است. خوانش خاصی از اخلاق که بی حدودی مشخص، در نظیر به نظیر ممیزان شرایطی دلبخواهی و سلیقه ای را به وجود آورده، آن هم با اخلاق نچندان نظام یافتهی موجود، که همواره در پی پاکسازی شعر از امر«شر» است. حذف و سانسور عناصری که سبک زندگی، طرز تفکر، لذت جویی ها و غرایز انسان را له یا علیه در بر گرفته است خود می تواند به بازتولید «شر» یعنی خفقان و گسست شاعر از استمرار منجر شود، تاثیر این ساختار تحت لوای سیاست فرهنگی، که جواز ورود، داوری قطعی، و حذف جزء یا کل شعر را بدون هیچ گونه ارتباطی با شاعر فراهم ساخته است نقش و جایگاه تادیبی پیدا کرده است و موردی جز حذف آنچه بوده- و ایجاب آنچه باید باشد در بر ندارد. سیاستی با این ساختار و محتوا، عامل انقطاع آزادی شاعر و عدم امکان بالندگی شعر را در جامعه ما فراهم آورده است.
۴- نقش شخصیت در تاریخ و ایجاد انقطاع
ارادهی چالش گرانه دربرابر هدف و عمل خود، و طرح بی تخفیف این پرسش فلسفی که «چرا می نویسم؟» اراده و خواست فرد و نفس نوشتن را تا به آن مایه تحریک می کند که با احداث انقطاع، فصل دیگری را از موضوع مورد نظر رقم بزند. اینجا ما به توان بالقوهی ارادهی انسان، و خواست آن برای ایجاد گسست به معنای تحول ساز کلمه تکیه میکنیم.
نیمایوشیج نمونه برجستهی این انقطاع از قدیم و ایجاد فصل دیگر در هنر شعر و شاعری بود. او میگوید:« اول کسی که می تازد بر اشعار من، خود من هستم. رسم من این است که میگذارم قطعه شعر یا منظومهای کهنه شود، پس از آن که نسبت به آن بیگانه شدم، آن را به باد انتقاد و اصلاح میگیرم از هر حیث.» (از کتاب حرفهای همسایه) این رویکرد خود انتقادی نیما که او را با فاصلهای معنادار از تنبلی ذهن یا عدم آشکارگری معاصرینش متمایز میسازد ، همان گزارهی «تاختن بر شعر خود» است، گزارههای که نمایانگر میل آشکار «کمال طلبی ادبی» است، و این اصالت خودانگیختگی/ منتقدانه زمانی به وقوع میپیوندد که شاعر از روال معمول کار خود، از آنچه حتی با شایستگی فن سالارانه ساخته و پرداخته است فاصله بگیرد، تا در این فاصلهی انتقادی محسوس بتواند آنچه را در صورت پیوستگی و استغراق در حین کار از حیث عقلانی یا حسی و شهودی مشاهده نمیکرده، مورد تغییر قرار دهد. این نکته دوراندیشانه که نیما میگوید:«میگذارم قطعه شعر یا منظومهای کهنه شود پس از آن که نسبت به آن بیگانه شدم؛ آن را به باد انتقاد و اصلاح میگیرم از هر حیث» به مسالهی مهم دیگری هم اشاره دارد آن هم «بیگانه» شدن با اثر خود است آدمی همواره تعلقات گسستی ناپذیری میان روان خود با تالیفات خود احساس میکند، «بیگانه شدن» نه تنها جواز رویکرد انتقادی از کار خود را، بلکه راه تردید در صورت و محتوا و سایر عناصر شعر را هموار میسازد ، چرا نام این فرایند زمانی «بیگانه شدن» را انقطاع از شعر نگذاریم؟ انقطاعی که تبدیل به کنشی روشمند در رویارویی با تکامل شعری است و در نهایت به «خدمت به شعر» منجر میشود.
وجود اثرگذار پدیدارهای مرتبط به وضعیت کنونی شعر و نیروی وارده ی آنان بر رسانگی، توان ارتباطی شعر به عنوان یک پدیده ی در معرض شکنندگی، و در خطر محوشدن، موضوعی است که خواه یا ناخواه به انقطاع انسان از شعر به واسطهی امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و تاریخی میانجامد، چنان که رخداد انقطاع نه صرفا در امور روزمره که در روند تاریخ ادبیات ما نیز رخ داده است.
از این رو در بخشهای بعدی مقاله به چهار موضوع «انقطاع در تاریخ ادبیات» و «انقطاع به واسطه حال مخاطب» «و انقطاع به واسطه سبک زندگی جدید بشر» و «انقطاع به واسطه بیماری های واگیردار» خواهیم پرداخت.