ترجمه: ن. نوری زاده
فصل یکم
افلاتون و سنت یونانی نفرت از زن
هومر در ایلیاد، بهندرت درباره زنان توضیح میدهد؛ اما هنگامی هم که او همانند دیگران از زنان یاد میکند، یا آنان را علت بروز جنگها و حسادتها معرفی میکند یا در ردیف بردگان، حیوانات و غنائم جنگی بهحساب میآورد. در یونان رسم بر این بود که با زنان بهسان کودکان و خردسالان رفتار کنند، زیرا آنان در طول زندگی خود از پرداختن بهبسیاری از چیزها محروم بودند. برای مثال، زن مجرد یونانی، طبق قوانین، بهتنهایی اجازه خرید لباس نداشت. خرید لباس او میبایست تحت نظر قَیّم قانونیاش صورت میگرفت. همچنین زنان اجازه نداشتند به مکانهایی وارد شوند که در آنجا “امور شهری” آموزش داده میشد، چرا که این مکانها ویژه مردان بود. برای مثال، زنان اجازه به ورزشگاه،( gymnasium) مکانهای همایش و گردهمائی های عمومی (symposium) و نیز دادگاه را نداشتند. زنانی هم که بهعنوان همسر از طرف مردان برگزیده میشدند، نه بهخاطر ارزش و شخصیت واقعی خودشان که برای آوردن فرزند، نگهبانی از اموال، صرفهجویی و متابعت ایشان از مردان بود.
عقاید افلاتون درباره زن ابتدا بدان سبب مطرح شد که او میخواست عرصهای نو و دشوار را در فرهنگ یونانی بازگشاید. ممکن است کسی بپرسد چگونه فیلسوفی که معتقد بود جنس زن از روحی خبیث و شریر آفریده شده است، خواهان طرح برابری نقش اجتماعی زن با مرد باشد؟ چگونه میتوان فیلسوفی را تصور کرد که از سویی طرح جامعه آرمانشهری (utopinism) را ارائه میدهد و از دیگرسو بر این باور بود که زنان بهطور طبیعی و فطری شریرتر و خبیثتر از مرداناند؟
پیش از پاسخ بهاین دو پرسش لازم است تا گریزی بهآداب و رسوم یونانیان باستان بزنیم و دیدگاه آنان را درباره زن جویا شویم. از آغاز در ادبیات یونان و آثار هسیود (۱) کارها و روزها و نسبنامه خدایان (Work and Days and throgony)، بهطور کلی نفرت از زن مشاهده میشود. بنا بر نظر هسیود، در ابتدای آفرینش فقط مردان بودند که بدون هیچ رنج و تَعَبی بر روی زمین زندگی میکردند. با ظاهر شدن نخستین زن روی زمین بهنام پاندورا(Pandora)، که در حقیقت ناقل شرارت و بدبختی در زمین بود، تیرهروزی انسان نیز آغاز شد. از پاندورا که دارای نژاد پست و خبیثی بود ــ تبار زنان که منشأ هلاکت هستند، بهوجود آمد و آنان همراه با مردانِ فناپذیر و میرنده پای بهدنیا نهادند. بدینترتیب بدیُمنی و فساد با ظهور زن میان نژاد انسان پدیدار گشت و وجود زن در حکم مجازاتی ابدی برای مردان شد. هسیود، در ادامه گفتارش با تأسف اظهار میدارد که بدبختانه وجود زن برای باروری و ادامه نسل و خانهداری ضروری است و بهکشاورزان اندرز میدهد که باید در اندیشه داشتن گاوآهن برای شخمزدن و زن برای خانهداری باشند. همچنین او بهخوانندگان آثارش هشدار میدهد که هرگز بهزنان اعتماد نکنند. در اشعار حماسی هومر نیز همان تصویری که هسیود از زن داشته، ابراز شده است. م. ی فینلِی (۲) در کتاب دنیای اودیسه (The World of Odysseus) مینویسد:
“هومر تمام حقیقت دنیای قدیم را درباره زن، کامل و بدون اشتباه بیان کرده است” هومر میگوید که زنان بهطور طبیعی جنس درجه دوم محسوب میشوند و وظایف آنان محدود به باروری و خانهداری است و ایفای نقش مدیریت به عهده مردان است.”
در اینجا باید این نکته را یادآوری کرد که هومر در برخی اشعار خود از الههها و ربُالنوعهایی یاد میکند که دارای توانایی و شأن و منزلت هستند. در اینباره باید گفت که منظور او از ربُالنوعها و الههها فقط جنس مؤنث نیست، زیرا یونانیان صفت ربُالنوعها و الههها را فقط بهزنان اطلاق نمیکردند. برای مثال، آتنا (۳) قدرتمندترین الهه است و این قدرت و نیرو بهدلیل جنبه مردانگیاش بود و بههمینخاطر نیز پرستش میشد. هومر در اودیسه بهنقش زنان بیشتر میپردازد و جان کلامش در اینباره آن بود که: زنان جزیرۀ فایاکس (۴) که زنانی کارآمد و با شهامت بودند بهاستثنای ملکۀ آنان، آرتِ (۵) همگی بمثابه جنس دوم در جامعه محسوب میشوند. پنِلوپه (۶) بهرغم باور بهاین حقیقت که زنان دارای ذهنی خردمندند، نخریسی و پارچهبافی را وظیفه مناسب آنان میداند و بارها بهپسرش تلماچوس (۷) توصیه میکند که این کارها درخور و شایسته یک مرد نیست و نباید با انجام آنها خود را در حَدّ یک برده پایین بیاورد و باید این نوع کارها را بهزنان واگذارد. از نظر زن اشرافیِ یونانی، الههها هم عهدهدار کارهای خانه مانند شستن لباس، آماده کردن بستر و غذا برای مهمانان و بافتن پارچه بودند. همانطور که م. ی فینلِی میگوید زنان از حق داشتن زندگی شرافتمندانه محروم بودند، و اجازه سازماندهی و فعالیت در مسابقات ورزشی را هم نداشتند. همچنین زنان را همواره جدا از مردان نگاه میداشتند و بهندرت آنها را در میهمانیها و جشنها شرکت میدادند. آنان بهاجبار از طرف پدرانشان بهعنوان عروس بهخانه مردان فرستاده و حتی بهآنها فروخته میشدند.
حماسه هومری، دنیایی را توصیف میکند که در آن ملاک برتری و تفوق افراد، بستگی بهموقعیت و وظایف آنها در جامعه دارد. برای درک کامل این موضوع اخلاقی، ضروری است که بهنوشتههای کلاسیک یا دستِکم بهنوشتههای ارسطو رجوع کنیم. والاترین کلمه نیایش در فرهنگ یونانی دو واژه agathos (نیک) و arête (فضیلت) است که هر دو اینها مُنتسب بهمردان اشرافی هومری است. نقشآفرینان و صاحبان این دو صفت کسانی بودند که مهارتها و شایستگیهای درونی و استعدادهای بیرونی را یکجا داشتند و بنا بر گفته اِی. دابلیو. اِچ. ادکینز(۸) برای نیک بودن باید شجاع، زبَردست، فاتح در جنگ و صلح و ثروتمند بود. بدیهی است که این شرایط ضروری را فقط یک مرد اشرافی میتوانست داشته باشد. بیشتر افراد جامعه بهویژه زنان، فاقد شرایط لازم “اشرافیت” بودند؛ چرا که آنان هیچیک از معیارهای تفوق و برتری یاد شده را نداشتند. زنان پاکدامن (arête)، بهزنانی گفته میشد که قد و قامت زیبا داشتند و در بافتن و کارهای خانه چیرهدست بودند، و از همه مهمتر، باروری و توانایی آبستن شدن را داشتند. همانطور که ادکینز اشاره میکند، معیارهای فضیلتِ زنان معیارهایی است که مردان در راستای فرهنگ پدرسالاری(Patriarchl) تعیین کردهاند. این معیارها، مطابق وظایف زنان و کارکرد آنها و در ارتباط با مردان است که معنی و مفهوم پیدا میکند؛ چرا که زنانِ محصور در خانه هیچ انگیزهای نداشتند تا در برابر برتری سلطهجویانه مردان عهدهدار کاری شوند.
رفتار قهرمانان هومری بهخوبی نشان میدهد که تکهمسری برای مردان امری واجب و تحمیلی نبوده است. بهسخنی دیگر، مردان میتوانستند با زنان دیگر ارتباط جنسی داشته باشند؛ اما زنان این حق را نداشتند و بدترین جرم ممکن برای آنها این بود که بهشوهرانشان وفادار نمانند. هِلِن (Helen) و از آن بدتر کلیتمنسترا (۹) ، در شعرهای حماسی هومر از آن جهت نماد شرارت و پستی هستند که زناکار بودهاند. همچنین، بنا بر اشعار او، استعداد زنان در گمراهسازی و اغواگری تا آنجا بود که پِنِلوپِ پاکدامن نگران آن بود که نکند مَسحور و فریفته ساحرهای همچون هِلِن شود. موضوع اصلی هومر در هسیود و کلیتمنسترا، شرارت و خیانت «زن» است و قصدش لکهدار کردن جنس زن بوده است.
از دوران ادبیات حماسی تا ادبیات کلاسیک یونان، موقعیت و وضعیت زنان بهطور کلی بهبود نیافته است. این امر را بهویژه میتوان در ادبیات کلاسیک آتنیها مشاهده کرد. در ادبیات یونان، وظیفه زنان بارداری و خانهداری است. برای مثال، گزنفون (Xenophon) در اوئکونومکوس، (Oeconomicus) بهتصویرپردازیِ همسری شایسته برای یک مالک آتنی پرداخته است؛ او سخن از دختری ۱۵ ساله میگوید که پدرش او را بهیک مالک آتنی بخشیده است. این دختر که میبایست تا حَدّ ممکن کمتر بشنود، ببیند و بپرسد، تحت آموزشهای لازم قرار میگیرد تا عهدهدار امور خانه و خانهداری شود. در یونان که آداب و رسوم و سُنّت، ریشهای عمیق در مناسبات اجتماعی و کیفیت وجودی و طبیعی جنس زن و مرد دارد، تقسیم کار توسط خدایگان (مرد)، از پیش تعیین و مُقرّر میشده است. ویکتور ارِنبرگ (Victor Ehrenberg) ، در مطالعات خود درباره جامعه یونانی، تأیید میکند که نوع زندگی کردن زن از پیش برایش تعیین شده بود. برای مثال، میتوان بهازدواج دخترانی اشاره کرد که بهدلیل میل پدرانشان ــ که صرفاً جنبه اقتصادی داشت ــ تن بهازدواج میدادند. ارِنبرگ میگوید که “دختران یونانی اجازه آموختن دانش نداشتند، زیرا آنها فقط میبایست هنرهای خانهداری را میدانستند. همانطور که ایفیژنیا (Iphigenia) نماد کسی بود که قادر بهنوشتن نیست”. او در مطالعات جالبی که درباره کُمدیهای آریستوفان انجام داده است، میگوید: “چند شخصیت زنی هم که در این کمدیها وجود دارند، دارای نقشهای قابل ملاحظهای نیستند تا تماشاگران را متأثر کنند”.
زنان از دوران کودکی آموخته بودند که از مردان جدا باشند و بدینترتیب نقش محصور بودن در خانه را بهآسانی تحمل میکردند. آنان در این حصارها علاوه بر انجام امور خانه وظیفه “درآوردن لباس” برای مردانشان را نیز بهعهده داشتند، و توجهات مردان بهزنان نیز در همین حَدّ و اندازه بود. بر اثر ممانعتها و سرکوب مُستمر، زنان هیچگاه راهی بهبحثها و تصمیمگیریها نداشتند و در نتیجه توانایی بحث و گفتگو و حتی اندیشیدن از آنان سلب میشد. جان ادینگتون سیمون (۱۰)، موقعیت زنان را در فرهنگ اشرافی و همجنسگرایانه یونان چنین خلاصه کرده است: “تمام فعالیتها در سطوح عالی، شامل فعالیتهای جسمی و فکری، از امتیازات مردان بهحساب میآمد و تمام تعریفها، تقدیرها، تمجیدها، احساسات و افتخارات، همه بهمردان اختصاص داشت”.
در دوره هومر، فعالیتهای زنان آتنی بهشدت محدود بود و همین امر باعث میشد تا آنان بهلحاظ شخصیتی فشارهای زیادی را تحمل کنند. در اینباره شواهد بسیاری در درامهای یونانی و ضربُالمثلهای قدیمی وجود دارد. برای مثال، ارسطو در آژاکس (۱۱) نکتهای را از سوفوکل (۱۲) بهاین مضمون یادآوری میکند که “تاجِ زن، سکوت اوست”. همچنین او در خطابه “وداع پریکلس”، تفاوت و نابرابریهای رایج را بین مردان و زنان آن دوره بهنمایش میگذارد. در یونان باستان، ستایشِ فَنِ سخنوری امری بسیار معمول و مشهور بود. این فَن، فقط فضیلتی مردانه محسوب میشد و زنان در آن راهی نداشتند. برای مثال، پریکلس (۱۳) در پندواندرزدادن بهزنان میگوید: “فضیلت زنانگی ــ که شخصیت طبیعی زن را تشکیل میدهد ــ ایجاب میکند که آنان کمتر سخن بگویند، خواه این سخنان خوب باشد خواه بد”
مطلب مهم دیگری که باید بهآن اشاره کرد، رفتار جنسی مردان است. مرد یونانی که متعلق بهطبقه بالای جامعه هم باشد، صرفنظر از رابطه جنسی با همسر خود، این حق را داشت که با زنان دیگر، که در حقیقت فواحش بودند، رابطه جنسی داشته باشد. برتری و تمایز بین دو نوع زن، یعنی زن نجیب و غیر نجیب، همواره از آغاز تا بهامروز وجود داشته است. میتوان گفت که مردان امروزی نیز، که ارتباط آزاد جنسی دارند، در اینباره میراثخوار اجداد یونانی خود هستند. دموستن (۱۴) رفتار جنسی یونانیان را که برآورد او از دادخواهی است چنین بیان میکند:
“معنی تکهمسری برای مرد این است که فرزندانی از همسر خود داشته باشد تا اگر پسر بودند، آنان را بهخانواده و اقوامش با افتخار معرفی کند و اگر دختر بودند، آنان را بهملک شوهرانشان (بهره اقتصادی) درآورند. معشوقهها را باید بهخاطر لذت بدن همواره نگهداشت و صیغهها را برای مراقبت روزانه و شخصی مردان بهکار گُمارد. زَمامِ همسران را بدان خاطر نباید رها کرد که آنان نهتنها برای مردان فرزند میآورند، بلکه نگهبانانی وفادار از خانه و اموال ایشان هستند”.
جالب است در اینباره بهپاسخ کرون اشاره کنیم که از او پرسیده شد: “اگر کسی بخواهد عروس خود را بهقتل برساند، چه خواهد شد؟” پاسخ داد که: “راههای بسیار دیگری برای شخم زدن زمین هست”. همچنین شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهد زنانِ طبقه بالای جامعه قدیم یونان، نقش بسیار اندکی در زندگی و جامعه ایفا میکردند. البته این نقشها بهوظایف زناشویی آنها نیز سرایت کرده بود، تا جاییکه بعدها بهصورت موضوعاتی رُمانتیک و عشقی در مسیحیت رواج یافت. بهطور کلی، در یونان باستان زنان توسط مردان بهوسیلهای برای تولیدِمثل تبدیل شدند تا توسط فرزندانی که بهدنیا میآورند، مردان را از وارثان قانونیشان محروم نسازند.
بهنظر عجیب میرسد که چرا موضوع آزادی زنان در این دوره مورد توجه قرار میگیرد. همانطور که در دوره ویکتوریا در بریتانیا (۱۵) ، در اینباره اتفاق افتاد، “قرن چهارم، اوج سرکوب زنان در یونان بود و بههمیندلیل موضوع زنان و موقعیت آنها مطرح و موضوع روز آتن شد. کمدیهای آریستوفان بهنامهای لیسیستراتا (۱۶) و انجمن زنان،(۱۷) شواهد بسیار خوبی در اینباره هستند و مسائل آن دوره را بهروشنی بیان میکنند. با مشاهده این موارد و با کمی شکوتردید، بهنظر میآید که عقاید تاریخی سقراط و پیشینیان او درباره زن، پیشروتر از دوره مورد بحث بوده است. برای مثال، گزنفون در رساله میهمانی، (۱۸) شرح میدهد که “طبیعت زن بههیچوجه پستتر از طبیعتِ مرد نیست. گرچه آنچه زن میخواهد قدرت و عدالت است”. همچنین در میان گفتگوهای افلاتون، مطالبی وجود دارد که دیدگاه سقراط را مبنی بر تساوی و عدم دوگانگی جنسیتها مطرح میکند، بهویژه در این تساوی بر فضیلتها و قابلیتهای انسانی تکیه شده است. افلاتون پرسش و پاسخ سقراط و منون را چنین آورده است: “منون: گوش فرادار تا نخست قابلیت مرد را تشریح کنم و آن این است که بتواند امور شهر را اداره کند و در ضمنِ آن بهدوستان خود سود برساند و دشمنان را سرکوب کند، بیآنکه بهخود او گزندی برسد. قابلیت زن نیز، اگر میخواهی بدانی، این است که خانه را خوب اداره کند و از شوهر خود فرمان ببرد و…”. سقراط در پاسخ او، پس از آنکه درباره زنبور مثال میزند، میگوید با وجود فرق بین انواع زنبورها، در زنبور بودن آنها شکوتردیدی وجود ندارد و نتیجه میگیرد که همه آدمیان بهیکوجه از قابلیت یکسانی برخوردارند. بهعبارت دیگر، قابلیت و فضیلتِ بین دو جنس مرد و زن دارای کیفیتی متشابه است و این وظایف و سبک زندگی است که بهطور سُنّتی بین این دو جنس تفاوت گذاشته است. از نظر سقراط، مردان و زنان در صورتی دارای قابلیتاند که دانا و عادل باشند و از صفات و خصایص مشترک برخوردارباشند. اگر آنان میخواهند که فضیلتمندانه و خوب زندگی کنند، باید رفتار احترامآمیز و معتدل آنان در خانه و جامعه یکی باشد. در نهایت اینکه زن و مرد از قابلیت یکسانی برخوردارند و فضیلتْ صفتی انسانی است و بنا بر جنسیت تعریف نمیشود. افزون بر این، سقراط در پروتاگوراس (Protagoras) با هنجارهای رایج زمان خود نسبت بهزنان مخالف بود و مخالفت خود را با تحسین زنان اسپارت و کِرت نشان داد و آنان را زنانی دانست که بهخرد فرهنگی خود میبالند.
او با نظرهایش درباره زنان و با تأیید بر اینکه آنان توانایی همتراز بودن با مردان را دارند و همچنین با تحسین زنان اسپارت و کِرت میخواست نهتنها بهفیلسوفان سُنّتی عصر خود بفهماند که اندیشهشان درباره تفاوت گذاردن بین جنسیتها اشتباه است، بلکه میخواست الگویی را نیز بهآیندگان نشان دهد. اما با وجود این، در آثار افلاتون گفتگوهایی از سقراط منعکس شده است که در تناقض با مطالب بالا است. یعنی در مواردی نشاندهنده ضدیت سقراط با زن است. در اینباره باید بهاین نکته توجه داشت که تقریباً تفکیک عقاید سقراط از عقاید افلاتون غیر ممکن است، زیرا عقاید و نقطهنظرات سقراط از لابهلای گفتگوهای افلاتون با دیگران است که نمایان میشود و احتمالاً این تناقضها از آنجا ناشی میشود که افلاتون هرازگاهی عقاید خود را از زبان سقراط بیان میکرد. بههرحال، خواه اصلِ این مطلب از سقراط باشد یا نه، میتوان رد پای مخالفت با زن را در عقاید رادیکال و سُنّتی افلاتون جوان بهخوبی پیدا کرد.
در گفتگوهای افلاتون معمولاً کم بها دادن و خوار و خفیف نمودن زنان امری است آشکار تا آنجا که عمل جنسی با زنان مکروه دانسته شده است. از همینرو و بهواسطه دیدگاه افلاتون و دوستانش درباره عشقورزیدن است که آنان بههمجنسگرایی متهم شدهاند. بههرحال، در گفتگوهای افلاتون صرفنظر از نکات متناقضی که علیه زنانِ جامعه آتنی آمده است، این عقیده غالب و عمومی وجود دارد که او جنس زن را بهطور فطری پستتر از جنس مرد میداند. در حقیقت، نقش هیچ زنی بهصورت مخاطب در گفتگوهای افلاتون وجود ندارد، زیرا فضای غالب جامعه یونانی ایجاب میکرد که زن از صحنه غایب باشد.
عدم حضور زن در گفتگوهای افلاتون را نمیتوان دلیلی منطقی دانست مبنی بر این امر که او قدرت سخنوری زن را انکار کرده است، بلکه احتمالاً این وضعیت انعکاس شرایط آنزمان جامعه یونان بوده است. در رساله میهمانی آمده است که زنان خانهدار با وجود اینکه در خانه بودند، اما در میهمانیهای شام حضور نداشتند. این نکتهای است که افلاتون در گفتگوهای واقعبینانه خود که منطبق با جامعه معاصر است بدان اشاره کرده. برای مثال، جان کلام این گفتگوها در رساله میهمانی، مطالبی است که در اصل میبایست از زبان یک زن کاهن ابراز شده باشد، اما بنا بر مصلحت چنین نشده است. تصویر شخصیت زن در آثار افلاتون، تصویر زنی است که نخریس و پارچهباف است. او با زبانی تحقیرآمیز و با بهکار بُردن واژه زن که بهمعنای شخصی زبون و ضعیف و ترسو است، زنان را مخاطب قرار میدهد. البته این امر فقط به افلاتون اختصاص ندارد، بلکه امروزه هم از اینگونه واژهها در گفتگوهای مردانه استفاده میشود.
بهطور کلی میتوان گفت که افلاتون عقاید خود را نسبت بهزنان، که چیزی جز اهانت و تحقیر نیست، بهشاگردان و پیروانش انتقال داد. او در طبقهبندی خود زنان را در ردیف کودکان، بیماران، ضعیفان، افراد رشدنیافته و حیوانات قرار داد. پیش از رنسانس (انقلاب و تحول فرهنگی، هنری و علمی) و پیش از آنکه زن بهعنوان پلیس و پاسدار ظاهر شود، بهمردان جوانی که داوطلب این شغل بودند میقبولاندند که آنها برای موفقیت میباید صفات و رفتار زنانه را، که شامل خودستایی، پیروی از هوا و هوس، مشاجره و ضعف اخلاقی است، از خود دور کنند؛ زیرا بر این باور بودند که زنان کمخردتر از مردان هستند و بهسهولت فریفته و شیفته زیورآلات بیارزش میشوند و بهخرافات و موهومات گرایش مییابند. افلاتون در رساله جمهوری در اینباره میگوید: “پس بهجوانانی که میخواهیم پاسداران جامعه ما شوند و مردانی قابل بار آیند، اجازه نخواهیم داد که از زنان تقلید کنند و از آنان که ستیزهگر و گرفتار رنج و بدبختیاند یا عزادار، عاشق، بیمار و دچار درد زایماناند، پیروی کنند”. بدیهی است زنان که از نظر افلاتون در ردیف کودکان، بردگان و مهجوراناند، نمونههای خوبی برای پاسداران جوان نیستند. او بارها از نقش نفرتانگیز زن در امور جنسی یاد کرده است و در کتاب قوانین، یکی از دلایلی را که درباره منع عمل همجنسبازی میآورد این است که یکی از دو همجنس (مرد) مجبور است نقش نفرتانگیز زن را در امور جنسی ایفا کند. از اینرو میپرسد کسی که عنان خود را بهدست شهوت بسپارد و در برابر آن کوچکترین مقاومتی نکند، در نظر همهکس خوار و زبون نخواهد بود؟ و جوانی که چون زنان خود را در اختیار مردان میگذارد، همه مردم در او بهچشم حقارت نخواهند نگریست؟
اگرچه افلاتون عمل لواط را تأیید نکرده است، اما همانطور که در رسالههای فایدروس و میهمانی درباره عشقورزیدن آورده است، حکایت از آن دارد که تمام فلاسفه مدرسه افلاتون، از جمله خود او، همراه با مردان طبقه بالای آتن، همجنسباز بودهاند و این امر در فرهنگ فیلسوفانه آن زمان امری معمول و رایج بود. گریگوری ولاستوس، سه فرضیه درباره عشقورزیدن افلاتون بیان کرده است. نخست، افلاتون خود یک همجنسباز بوده است. دوم، او یک صوفی و عارف بود و گرایش بهجنس موافق را از این دیدگاه باور میداشت و سوم اینکه افلاتون یک فقیه و معلم اخلاق بود که بینش ویژهای درباره همجنسبازی ارائه داد. ولاستوس توضیح میدهد که همجنسباز بودن افلاتون که بهمعنای انجام عمل جنسی لواط است، در تضاد با گفتههای اوست زیرا افلاتون بر این باور بود که لواط عملی است مخالف طبیعتِ انسان و نهتنها انحطاطی در روح انسان است، بلکه حتی انحطاطی در جسم او نیز محسوب میشود. چنانکه میدانیم فلسفه افلاتون بر این نظر استوار است که انسان از دو بخش معنوی (روح) و مادی (جسم) بهوجود آمده است. افلاتون بر این باور بود که پاره واقعی وجودی عشق، یعنی بخش روحانی آن، میباید بر پاره جسمانی آن غلبه کند. بهدیگر سخن، افلاتون آمیزش غیر طبیعی (لواط) را برای هر دو بخش وجودی انسان (روح و جسم) عملی منحط و مخالف روح قوانین میداند: “روا نیست که مردان با پسران بیامیزند و رفتار جانوران را که هرگز با همجنس خود نمیآمیزند، شاهد میآوریم و نتیجه میگیریم که عشقورزی مردان با پسران خلاف طبیعت است و آنچه خلاف طبیعت است مخالف روح قوانین ماست”.
افلاتون زیباییشناسی و عشقورزیدن حقیقی را آن عشق روحانی و آسمانی میدانست که بر عشق جسمانی و خاکی غالب آید و از این منظر ممکن است فرضیه عشقورزی افلاتونی را برای درک بهتر بهمنَزّهکردن محرکهای ناخواسته انسانی تعبیر کرد. همچنین افلاتون در گفتگوهای خود، بهطور قاطع عمل عشقورزی زنان نسبت بهیکدیگر را نیز نکوهش میکند. در این میان، نکته قابلتوجه آن است که سقراطیان هیچگونه اشارهای بهاین موضوع نکردهاند. پاسانیوس (Pausanius) و آریستوفان نیز که اساس فلسفه آنها در مخالفت عمیق با همجنسگرایی است، هنگامیکه در اینباره بحث میکنند، منظورشان عمل عشقورزیدن میان مردان است. در جایگاه عشق آسمانی آفرودیت (۱۹)، عشق شامل هر دو جنس یعنی زن و مرد است. پاسانیوس عشق زمینی را که زنان در آن شرکت دارند، عشقی میداند که در آن شهوات، احساسات عوامانه و سطحی، مقاربت و آمیزش وجود دارد و اگر این عشق از طرف مردان نیز ابراز شود، آنان را تبدیل بهافرادی عادی و سطحی میکند. اما عشق آسمانی از نظر پاسانیوس، عشقی است که الهامبخش خردمندان، فیلسوفان و فقهاست که در حقیقت مردان هستند، و البته همجنسگرایی در قالب این معنا سفارش شده است: “عشق زمینی خود نیز فرومایه است و در دل مردمان فرومایه خانه میگزیند… و در آمیزش مرد و زن بهوجود میآید: اما عشق آسمانی از مردی تنها پدید آمده و در ایجاد آن هیچ زنی سهیم نبوده است. از اینرو تنها تمایل بهپسران دارد و کسانی که از این عشق الهام میگیرند، فقط بهپسران دل میبازند که بالطبع خردمندتر از زنان و نیرومندتر از آنانهستند”.
به عقیده آریستوفان، رمز دوگانه وجودی انسانها این است که آنان بهدنبال عشقورزیدناند، چرا که عشق در وجودشان گُم شده است و آنها سعی در یافتن آن دارند. دستیابی بر عشق دوگونه است: یکی نوع مُضحک آن که دستیابی بهجنس مُؤنث است، عشقی زمینی و در نتیجه پَست و بیارزش که مردان دونپایه، این گم شده مُضحک خود را در وجود زنان پیدا میکنند؛ اما در مقابل، مردان خردمند و نُخبه در جستجوی عشق آسمانیاند که نوع دیگر عشق و حقیقی است. این عشق آسمانی کاملاً مُذکّر است و مردان بنا بر خرد و فقاهت خود بهدنبال آن هستند. از این منظر، مردان فرهیخته و نُخبگان و فقهای جامعه که سُکّان فرمانروایی را در اختیار دارند، از این عشق الهام میگیرند و بهپسران گرایش پیدا میکنند. همجنسگرایی آنها یعنی عشقورزیدن بهجنس موافق، بهخاطر آن است که آن جنس، مُذکّر است و این مردان میبایست در زندگی روزمرّه همواره سرشت مردانگی خود را حتی در عشقورزیدن نشان دهند؛ از اینرو ترجیح میدهند که زندگی را با همجنس خود سپری کنند و اگر تن بهازدواج میدهند و صاحب بچه میشوند، فقط بهخاطر ادامه نسل و حفظ سُنّت اجتماعی است: “پیروان عشق آسمانی را بهآسانی میتوان از دیگران بازشناخت. اینان بهجوانانی روی میآورند که آثار خردمندی در سیمایشان نمایان است و کسی که با جوانی در این مرحله عشقورزی آغازد، آماده است تا همه عمر را در کنار او بهسر برد”
سقراط در گفتارهای خود هرازگاهی بهخردمندی زنان اعتراف میکند؛ اما همچنان همان تمایل عشقورزیدنِ همجنسگرایانه را بیان میدارد. نیز او عشق زمینی را که در همخوابگی با زنان مُتبَلور است و باعث تولیدِمثل میشود، عشقی از نوع دوم و جسمانی میداند که تالیِ زایش و باروری ذهن و روح است. او بر این باور بود که عشقورزیدن بهزنان برای تشکیل خانواده ضروری است، اما باید توجه داشت که این عشقورزیدن باید از طریق مردان صورت پذیرد؛ زیرا این عشقِ “مردان” است که اندیشهها، هنرها، شعرها و قانونها را بهوجود میآورد. بهعبارت دیگر، عشق بهزن که از جانب مرد ابراز میشود میتواند تبدیل بهدانش و روح و زیبایی شود. گریگوری ولاستوس،(۲۰) معتقد بود که بهکار بُردن تصور همجنسخواهی بههردلیل که باشد، نظریه همجنسگرایی و موضوع زنان را ــ که جزء لاینفک آن است ــ تعدیل میکند. او از بحث خود چنین نتیجه میگیرد که نقطه اوج فلسفه عشقورزیدن همانا ایده زیباییشناختی است که در برابر ایده “همجنسگرایی” و “لواط” است. البته منظور ولاستوس را نمیتوان بهدرستی تشخیص داد. اگر منظور او از همجنسگرایی نوعی عشقورزیدن روحانی و عارفانه است، باید گفت که از سخنان او چنین چیزی برداشت نمیشود. افلاتون نیز در نظریه عشقورزیهمجنسگرایانه خود، همین تصور ولاستوس را بهکار میبرد؛ یعنی تصور “بهشتِ همجنسگرایانه”. هرچند که این تصور نمادین است، اما افلاتون بر این باور بود که چنین رفتاری، رفتار جنسی و فیزیکی ارزشمندی است. برای مثال بهاین بخش از رساله میهمانی افلاتون توجه کنید: “کسانیکه تنشان استعداد تولید دارد، بهزنان روی میآورند و معتقدند که نام نیک و جاویدان را میتوان از راه بهوجود آوردن فرزندان بهدست آورد. اما آنانیکه روحی مستعد تولید دارند (فقها، نُخبگان و فیلسوفان) و زاییدن و آفریدن روحانی را برتر از زاد و ولد جسمانی میدانند، فرزندان روحی بهوجود میآورند. میدانی فرزندان روحی کدامند؟ کسانیکه خدایان نطفه دانشهایی چون شعر، هنر و مدیریت و فرمانروایی را در روحشان بهودیعه نهادهاند. اینان چون بالغ گردند و استعداد تولید و آفریدن بیابند، همهجا در پی زیبایی میگردند تا نطفه خود را بهاو بسپارند، زیرا چنان روحی هرگز نمیتواند با زشتی بیامیزد و بدین جهت از دیدن تنهای زیبا شادمان میگردند و اگر در یکی از آنها روحی زیبا و شایسته تربیت بیابند، از این هماهنگی تن و روح لذت فراوان میبرند و پروانهوار بهگرد او میگردند… و بدینسان میان آن دو دوستی و اتحاد روی مینماید، دوستی و اتحادی بس زیباتر و استوارتر از اتحادی که بهسبب فرزندان جسمانی میان زن و مرد پدیدار میگردد و کیست که آنگونه فرزندان روحی را بر فرزندان جسمانی برتری ننهد”.
افلاتون تصور و خواست همجنسگرایانه را برای نُخبگان و فرزانگان و فقها، که از فرمانروایان هستند، مانند یک استاد ماهر بههمتنیده است. وضعیت شروع همجنسگرایی فقط بهفضای فکری و زمانی افلاتون بازنمیگردد. این وضعیت همچون نظامنامهای، کاربُردی مشروع برای دورانهای قبل نیز داشت. برخلاف باور ولاستوس، کاملاً روشن است که افلاتون این نوع عشقورزی، یعنی عشقورزیروحانی را، گذرگاهی برای لذتبُردن فیلسوفان بدون دست یازیدن بهزن میدانست. میتوان باورهای افلاتون را درباره عشقورزی مردان با یکدیگر و عشق روحانی و آسمانی را از این منظر بررسی کرد. با توجه بهفرهنگ مدنی و روشنفکری مردان یونانی از جمله افلاتون و ارسطو، در واقع غیر ممکن است که آنان بتوانند رابطه نامشروع جنسی در میان خود داشته باشند و اگر هم چنین باشد، امری غیر مُترقّبه و شگفتانگیز مینماید. با معیارها و مفاهیم امروزی که درباره همجنسگرایی بیان شده است، جای تعجب نیست که افلاتون در فایدروس و میهمانی مَزیّت همجنسبازی را بر همجنسگرایی بهعنوان امری اخلاقی نشان میدهد.
بدیهی است که از زمان افلاتون تا عصر حاضر، اهانتها و تحقیرهای بسیاری بهجنس مؤنث از این منظر انجام گرفته است. در تیمائوس، (۲۱) گفتارهای کنایهآمیزی وجود دارد که پیش از گفتارهای جمهوری بیان شده است. در این گفتارها افلاتون پیدایی و منشأ نژاد و جنسیت انسان را چنین بیان میکند: “سازنده جهان، عناصر روح جهان را درهم آمیخته بود و ترکیبی از این آمیختگیِ حاصلشده را بهبخشهایی تقسیم کرد و هر بخشی را بهستارهای نشاند و آن ستاره را موکب و سرنوشت او ساخت و جنسیت کل جهان را بهآنها نشان داد و سپس قانونی را بهآنها اعلام کرد که سرنوشت معین کرده است. این قوانین درباره [طبیعت انسان] چنین است که طبیعتِ آدمی دارای دو مرتبه است، اول مرتبه عالیتر با چنان خصوصیاتی که دارنده آنها بعدها “مرد” نامیده خواهد شد. مرتبه دوم شهوت و میل که مخلوطی از درد و لذت است و سپس ترس و حسد و هرچه از این قبیل یا عواقب و نتایج اینهاست و همچنین هرچه عکس آن ملکات (خصوصیات نیکِ مرد) است، بهوجود خواهد آمد. این مرتبه دوم، طبیعتِ زن خواهد پذیرفت و اگر در این مرتبه روی از بدی برنتابد، هر بار در کالبد حیوانی که از حیث خلق و خویْ شبیه اوست درخواهد آمد و پیوسته از کالبدی بهکالبد دیگر خواهد رفت و…”. بهعبارت دیگر و سادهتر، “طبیعت انسان” به دو بخش تقسیم شده است. بخش اول نژاد و جنس برتر که منشأ آفرینش محسوب میشود و “مرد” نام دارد. آنان کسانی هستند که توانستهاند در روی زمین بر شهوت خود غلبه یابند و زندگی با فضیلتی را داشته باشند و میتوانند شادمانه بهستارههای سرنوشت خود، که از آنجا آمدهاند، بازگردند. اما مردانی که در روی زمین بهدامان شهوت، خشم، حسد و ترس افتادند، بنا بهقانونِ سرنوشت مجازات میشوند و این مجازات، زن شدن یا زن زاییده شدن است. بنا بر نظریه اسطورهای آفرینشِ انسان و همانطور که در “سِفرِ پیدایش” آمده است، زن اشتقاقی از مرد است و از دنده چپ او آفریده شده است. افلاتون نهتنها بهاین نظریه باور داشت، بلکه زنان را اشتقاقی از مردانی میدانست که در روی زمین دچار ضعف و شکست شده بودند. مجازات ضعف و شکست مردان، زن شدن است و اگر اینان در این مرحله دگربار روی از بدی برنتابند و در وضع خود بهبودی حاصل نکنند، بهمرحله پایینتر و پستتری ــ که مرحله حیوانات است ــ نزول خواهند کرد و “بهصورت حیوانی زاده میشوند که شباهت بهانسان دارند اما دارای صفات شیطانیاند”. برای روحی پست و دون همچون زن، تنها راهِ بازگشت برای اعتلا و بهبود وضعیت بد خود، این است که باید سعی کند تا بخش عقلانی وجودش که از مرد نشأت میگیرد، بر بخش غیر عقلانیاش غالب آید. بنابراین، همانطور که ملاحظه میکنیم، با سلسلهمراتبی از ارزشها، نیکیها و عقلانیت روبهرو هستیم و در این میان جایگاه زن، بین انسان (مرد) و حیوان قرار دارد. افلاتون در کتاب قوانین خود آورده است: “جنس زن بهسبب ناتوانی طبیعی، تمایلی ذاتی دارد بهاینکه هر کاری را در نهان انجام دهد؛ و چون زنان بهحُکم طبیعتشان بهفضیلت و نیکی تمایلی کمتر از مردان دارند، اگر آزاد و فارغ از هر قیدی گذاشته شوند، در حقیقت بیش از نیمی از جامعه بیبندوبار خواهند بود. لذا آنها احتیاج بهقوانین و مُقرّرات ویژهای دارند”. افلاتون هرازگاهی در قالب خواست و آرزو، آفرینش مُجدّد اسطوره تیمائوس را بیان میکند و نیز از روند مجازات مرد سخن میگوید. برای مثال، در قوانین پیشنهاد کرده است مردانیکه بهخاطر ترس بهزن تبدیل شدهاند، بهتر است این پوسته را از خود بهدور افکنند.”
بهعبارت دیگر، این مطالب و نوشتهها که محدود بهزمان و مکان خاصی نیست، بر این دلالت دارد که افلاتون زنان را صرفنظر از موقعیتشان در اجتماع، در فضیلت و خرد از مردان پستتر میداند. برخی از دانشپژوهان که در افکار و عقاید افلاتون تحقیق و بررسی میکنند، ترجیح میدهند واژههای “لغزش” و “انحراف” را بهجای واژههای “پستتر” و “بدتر” در آثار افلاتون جایگزین کنند و بدینترتیب رفتار او را کمی تعدیل سازند. برای مثال، کورنفورد (Cornford) میگوید افلاتون گاهی اوقات از روش عمومی سخنوری درباره زنان متابعت کرده است و دانیل جِی. لوینسون (۲۲) بر این باور است که افلاتون هرازگاهی عقاید پیشرو خود را فراموش میکند. در اینباره باید گفت که افلاتون از آن نوع متفکرانی نبود که عقاید خود را بهآسانی فراموش کند؛ بهویژه هنگامیکه او درباره موضوع مهمی چون زن سخن میگوید. با وجود این، باید بهاین نکته توجه داشت که هرازگاهی تمایزی بین رفتار عمومی افلاتون با باورهایش درباره زنان وجود دارد که متأثر از واکنشهای جامعه سُنّتی یونان است. برای مثال، او نظرات رادیکالی درباره برابری “زنان پاسدار” با “مردان پاسدار” در بخش پنجم از کتاب جمهوری ارائه داده است که با نظرات عمومی او درباره زنان تمایز دارد.
پاورقی ها:
۱- Hesiod (حیات در حدود ۸۰۰ ق. م.) شاعر چامهسرای یونانی.
۲- M. I. Finley (1912-1986): فیلسوف آمریکایی که تحقیقات خود را در حقوق عمومی بهپایان رسانده بود با این وجود او تحقیقات خود را در زمینۀ تاریخ کهن بهویژه در رابطه با مسائل اقتصادی و اجتماعی دنیای قدیم انجام داد. او دارای کتابهایی مانند “اقتصاد قدیم”(۱۹۷۳)، “بردهداری قدیم” و “دنیای اودیسه” میباشد.
۳- Athena : الهه خردمندی، جنگ و ریسندگی؛ او نه از رحم مادر که از سر پدرش زئوس به دنیا آمد.
۴- Queen of the Phaeceans: در اسطوره یونانیان فایاکس آخرین منزلگاه اودیسه (اثرهومر) پس از ۱۰ سال بود که مردمانی خوشگذران و مهماننواز داشت.
۵- :Arete به یونانی به معنای والاترین از هر نوع میباشد و در اودیسه هومر به معنی الهی نجابت اخلاقی است.
۶- Penelope: زن خانهدار و وفاداری که هومر برای قهرمان داستانش اودیسه به تصویر کشیده است.
۷- Telemachus نمایهای در اسطورۀ یونان و پسر اودیسه و پنلوپ و قهرمان حماسی اصلی کتاب «اودیسه» اثر هومر میباشد.
۸- As. W. H. Adkins.( (1930-1996): استاد فلسفه و زبان و ادبیات کهن دانشگاه شیکاکو که دارای کتابهای متعددی از جمله « ارزشهای اخلاقی» و «رفتارهای سیاسیِ یونان باستان» میباشد.
۹- Clytemnaestra ؛ دختر توندارئوس ولدا، خواهر هِلِن، کاشتور و پولوکس در نمایشنامه آگاممنون اثر آشیل (Aeschylus) تراژدینویس بزرگ یونانی.
۱۰- John Addington Symonds: (1840-1893)، شاعر و منتقد انگلیسی. او گره دارای همسر و خانواده بود اما با این وجود این یکی از مدافعان اولیه همجنس گرائی (homosexuality) بشمار می رفت.
۱۱- Ajax: نمایشنامهای منسوب به سوفوکلس که در حدود ۴۴۵ ق. م. نوشته شده است.
۱۲- Sophocles (حدود ۴۹۵ تا ۴۰۶ ق. م.)؛ دومین تراژدینویس بزرگ یونان پس از آشیل (آیسخولوس) (Aeschylus). تراژدیهای آژاکس، آنتیگونه، اودیپ شاه، زنان تراخیس، الکترا و … از اوست.
۱۳- :Pericles (ولادت ؟ ـ ۴۲۹ ق. م.) سیاستمدار آتنی.
۱۴- Demosthenes: 384 تا ۳۲۲ ق. م.) سیاستمدار و خطیب آتنی.
۱۵- Victorian Britain:منظور دوره سلطنت ملکه ویکتوریا ات که از سال ۱۸۳۷ آغاز شد و تا مرگ او در سال ۱۹۱۰ ادامه یافت. این دوره در واقع دوره شکوفائی، اعتماد به نفس ملی و صلح در بریتانیاست. همچنین دوره ویکتوریا دوره اوج انقلاب صنعتی و امپراتوری بریتانیا محسوب می شود.
۱۶- Lysistrata : نام زنی در کمدی آریستوفان است که در یک ماموریت خارق العاده تصمیم گرفته بود تا به جنگ پلوپرنز که میان اسپارت ها و آتنی ها بود پایان دهد. لیسیسترتا زنان یونانی را ترغیب می کرد تا آنان از امتیاز زنانگی خود کمال استفاده را ببرند و با شوهرانشان یا معشوقه هایشان همخوابگی نکنند تا بدین وسیله مردان یونانی مجبور شوند با اسپارت ها صلح کنند.
۱۷- Ecclesiazusae: نمایشنامه ای از آریستوفان با درون مایه ای شبیه لی سیستراتا
۱۸- Symposium: در یونان کهن به معنای با هم نوشیدن است.
۱۹- Aphrodite : الهه عشق و زیبایی.
۲۰- :Gregory Vlastos (27 ژوئیه ۱۹۰۷ – ۱۲ اکتبر ۱۹۹۱) محقق برجسته فلسفه باستان و نویسنده آثار بسیاری درباره افلاطون و سقراط بود. او تحلیل فلسفه کلاسیک را با به کارگیری تکنیک های فلسفه تحلیلی مدرن برای بازگویی و ارزیابی دیدگاه های سقراط و افلاطون تغییر داد.
۲۱- Timaeus: یکی از گفتگوهای دورۀ سالخوردگی افلاتون است که بیشتر به شکل تک گویی به وسیله یک شخصیت صوری نوشته شده است. این رساله مربوط به حدود سال ۳۶۰ پیش از میلاد مسیح و در مورد ماهیت جهان ماده و انسان است.
۲۲- Daniel J. Levinson (۱۹۲۰-۱۹۹۴: استاد روانشناسی دانشگاه ییل و دوست و همکار اریک اریکسون و تالکوت پارسونز و نویسنده کتاب «فصول زندگی یک زن» که در سال ۱۹۹۶ از سوی انتشارات آلفرد در نیویورک به چاپ رسید.